کتابخانه عمومی عطاملک جوینی

قفسه های کتاب کتابخانه عطاملک شهر نقاب به روی همگان باز است!!!

معرفی کتاب

 

[ پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:معرفی کتب, مهرماه94, ارزش پدر و مادر, اسماعیل گوهری, فیضی, سعید,

] [ 8:51 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

معرفی کتاب

 با عرض سلام خدمت علاقمندان به کتاب و کتابخوانی امروز می خوام آخرین کتابی را که خوانده ام به شما هم معرفی کنم رمانی که این قدر جذاب بود که وقتی خواندش تمام شد ناراحت شدم که چرا تمام شده کتاب مذکور به نام گنج قلعه ی متروک از خسرو بابا خانی است. من خواندن این کتاب زیبا را به نوجوانان و جوانان پیشنهاد می کنم این کتاب در کتابخانه عمومی عطاملک جوینی نقاب موجود می باشد.  و اعضای محترم می توانند آن را امانت بگیرند.

معرفی مختصری از کتاب:

پدري به نقشه‌ي گنجي دست پيدا كرده و به دلايلي اصرار دارد كه پسر نوجوانش را هم در سفر اكتشافي و پرخطرش همراه كند. 

صداي نقال در فضاي قهوه‌خانه مي‌پيچد. هر چه دقت كردم تا شايد چيزي از حرف هايش بفهمم، موفق نشدم. تنها چند كلمه درباره‌ي «گنج» و «جن» و «احضار روح« شنيدم و اين كه نامش هوشنگ است و بابا با احترام، هوشنگ درويش صدايش مي‌زند. 

[ دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:معرفی کتب, شهریورماه 94, گنج قلعه متروک, خسرو باباخانی, فیضی, سعید,

] [ 15:29 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

معرفی کتاب

 

کتاب فرزندان کاپیتان گرانت  نوشته ژول ورن کتاب زیبا و خواندنی است که همین چند روز پیش خواندش را تمام کردم علاقمندان به سبک نوشته های ژول ورن می توانند این کتاب زیبا را از کتابخانه عمومی عطاملک جوینی نقاب امانت بگیرند. 

قسمتی از کتاب

ناگهان زلزلۀ شدیدی به وقوع پیوست. بعد از مدتی سرگرد که بر روی زمین افتاده بود چشمانش را باز کرد و دید که دوستانش هر کدام به سمتی پرت شدهاند ولی ربرت گراند در میان آنها نبود. سرگرد به همراهانش کمک کرد تا حال عادی خود را بازیابند، لرد به شدت از مفقود شدن ربرت نگران بود و احساس وظیفه میکرد. پس همگی به جستوجوی ربرت پرداختند اما اثری از او دیده نمیشد. آنها همۀ شکافها، حفرهها و صخرهها را جستجو کردند امّا تلاششان بیهوده بود. آنها مجبور بودند از آن منطقه بروند اما گلناروان اصرار میکرد که باز هم مدّتی به دنبال ربرت بگردند. پس از مدتی مکنبس به گلناروان گفت که باید حرکت کنیم زیرا زندگی بقیه نیز در معرض خطر بود مدتی بعد گلناروان نقطۀ سیاهی را در آسمان مشاهده کرد و گفت: ببینید ببینید!! لاشخور بزرگی به زمین میآمد.

ظاهراً او طعمهای یافته بود. لاشخور پس از رسیدن به سطح زمین طعمهاش را برداشت و به آسمان بلند شد. ربرت در چنگالهای او بود آنها میخواستند به لاشخور شلیک کنند که ناگهان صدای شلیکی به گوش رسید. لاشخور و ربرت بر روی زمین افتادند و همگی به طرف آنها دویدند. گلناروان که ربرت را در آغوش کشیده بود متوجه شد او زنده است. مردی قدبلند که کمی دورتر از آنها ایستاده بود با شلیک به موقع جان ربرت را نجات داده بود. او یکی از بومیان بود. گلناروان و همراهان به سمت او رفتند و از او برای نجات جان ربرت تشکر کردند. مرد به زبانی تکلم میکرد که آنها متوجه نمیشدند او به اسپانیولی صحبت میکرد اما حتی پاگانل هم نمیتوانست با او صحبت کند. سرگرد از پاگانل خواست که کتاب آموزش زبان اسپانیولیاش را به او بدهد و با تعجب متوجه شد که او در این مدت زبان پرتقالی را آموخته بود! صدای قهقهۀ همه بلند شد.

[ یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:معرفی کتب, شهریورماه 94, ژول ورن, فرزندان کاپیتان گرانت,

] [ 17:17 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد